دم در ستاد_هکتور؟
_هان؟
_من باید با ارباب در باره ادب تو یه مذاکره داشته باشم !آخه مرگخوارم اینقدر بی ادب؟
_همین که هست!
_چیزی گفتی؟
هکتور که خشم و نفرت را به طور واضح از چشم های آرسینوس می خوند با ترس و لرز گفت:
_نه،من؟من اصلا حرفی زدم؟
_آهان خوب شد فکر کردم چیزی گفتی!به نظر راه دیگه ای جز رفتن پیش رودولف نداریم؟:worry:
آرسینوس نگران و مضطرب در برابر ستاد انتخاباتی رودولف قرار داشت و با حس امیدواری به لب های هکتور چشم دوخته بود و امیدوار بود که راهکاری را پیدا کند.که متوجه هکتور شد که با شوق و ذوق به ساختمان ستاد چشم دوخته
و فقط منتظر ندایی از سوی آرسینوسه تا با سرعت تمام وارد آن شود و محیط را بر انداز کند.آرسینوس که از هکتور نا امید شده بود گفت:
_اول اون لب و لوچه تو جمع کن آبرو مو بردی . تو الان داری با یه نامزد انتخاباتی هم کلام و هم مسیر می شی نباید آبرو مو ببری تا اطلاع ثانوی حرف نمی زنی!
دست به چیزی نمی زنی به کسی الکی زل نمی زنی و در نهایت تبلیغ معجون نمی کنی دوست ندارم برای طرفداراش اتفاقی بیفته درسته با هم رقیبیم ولی خب ملت بد بخت چه گناهی دارن!که جایی قرار دارن که تو هم قراره بری اونجا و تبلیغ معجون های بی خودت رو بکنی!
سکوت هکتور پر حرف و رویا باف بسی عجیب بود.آرسینوس که حرفش تموم شده بود با حالتی طلبکارانه به او چشم دوخت هکتور که سنگینی نگاه آرسینوس را حس کرده بود با چشم هایی که برای هکتور و رفتارش تاسف می خورد چشم دوخت و گفت :
_چرا اینطوری نگاه می کنی؟
_تو اصلا فهمیدی من چی گفتم؟
_خب... چی داشتی می گفتی؟
_دو ساعته دارم برات حرف می زنم الان داری می پرسی چی گفتی؟یعنی حق دارم بزنم لهت کنم تا یادت باشه از این به بعد به حرف های اطرافیانت توجه کنی؟
_دلت میاد منکه معجون های خوب می سازم!
_اون که کاملا واضحه!
_در ضمن چتر دار ارباب هم هستم منو بکشی ارباب بی چتر دار می شه.
آرسینوس جوابی برای هکتور از خود راضی پر حرف و شلخته نداشت و اگر ادامه می داد قطعا سرش را به زمین می کوبید.
راه در ورودی به ستاد را در پیش گرفت و بیخیال هکتور ،رفتارش و پیشنهاد هایش شد.
داخل ستادآرسینوس با گام هایی پر از تشویش و نگرانی راه می رفت انتظار چنین شلوغی را در ستاد متعلق به رودولف را نداشت همه ملت در حال رفت و آمد در راه رو ها بودند و گاه گاهی هم مکالمه ای میانشان صورت می گرفت و اما در مرکز سالن جایی که عده ی زیادی از ملت در کنار هم جمع شده بودند نگاه ارسینوس بر روی رودولف که در حال پاسخگویی به سوالات ریتا اسکیترِ همیشه کنجکاو یا به عبارتی دیگر فضول بود.همانطور به رودولف زل زده بود که بعضی اوقات حرف های ریتا رو با سر تایید و بعضی اوقات کلماتی کوتاه را بر زبان می اورد و ریتای همیشه فضول در حال نوشتن آنها بود.هکتور دستانش را در برابر چشمان آرسینوس تکان می داد و می گفت:
_به چی زل زدی آرسی؟
آرسینوس جواب هکتور رو نداد یعنی اصلا متوجه حرف هکتور نشده بود یا اصلا در این دنیا سیر نمی کرد هکتور هم که دید آرسینوس جوابی رو بهش نمی ده به صورت آرسینوس سیلی خوابوند که چسبیدن دست هکتور به صورت آرسینوس همانا و بلند شدن جیغ هکتور همانا ..
_ای بگم مرلین چیکارت نکنه!چرا این ماسک لعنتی رو می زنی به صورتت؟بزنم لهت کنم؟
آرسینوس که با جیغ هکتور به خودش اومده بود نگاهی خشمگین و غضبناک به هکتور انداخت و گفت:
_تو به چه حقی می خواستی روی من دست بلند کنی؟بزنم لهت کنم؟منو تهدید می کنی؟بزار یه جای درست حسابی دخلتو میارم.حیف اینجا...
آرسینوس با نگاه به اطرافش متوجه شد که همه افراد حاضر در ستاد به او نگاه می کنند و ریتا هم در حال نزدیک شدن به آنها بود.آرسینوس همانطور که سعی می کرد حفظ آبرو کند در برابر ریتا که در حال نزدیک شدن به آن دو بود رو به هکتور گفت:
_تو فقط حرف بزن من می دونم و تو!